داستان
قربانعلی طاهرفر/ بساطش را روی کولش انداخته بود و طبق عادت هر روزش دنبال جای مناسبی میگشت... برای دستفروشی هرجایی مناسب نیست. باید جایی را پیدا کنی که هم در معرض دید باشد و هم کسی در آن نزدیکی از جنس بساطت نداشته باشد. تازه باید به فکر مأموران شهرداری هم باشی، هم بتوانی ورودشان را از دور رصد کنی و هم اگر قرار است از دستشان فرار کنی، مانعی سر راهت نباشد... دستفروش خیابانهای زیادی را گشته بود و تقریباً مناسبترین جای هر خیابان را بهخوبی میشناخت. اما جمعیت همصنفانش روزبهروز بیشتر میشد و نزاع و درگیری برای تصاحب هر قسمت از پیادهرو بین دستفروشان بالا میگرفت، آنهایی که اهل دعوا بودند و سوراخ سمبههای قانونی را ازبر بودند... دیگر مثل قدیمها نبود که دستفروشها سواد نداشته باشند یا سوادشان فقط خواندن و نوشتن باشد. الآن بین همکارانش دیپلمه و لیسانس هم پیدا میشد.