رمزگشایی از بیاعتنایی حزبالله به دردهای اجتماعی
روح الله رشیدی
پرسش
این است: چرا نیروهای انقلاب به چنین عرصههایی بیاعتنایند؟ و چرا تکاندهندهترین
اخبارِ مربوط به آسیبهای اجتماعی، نمیتواند این نیروها را از جا بکَند و وارد
میدانِ اقدام کند؟ و چرا حتی به مسائلِ مذکور، حتی در حد «سوژههای مخلّ امنیت و
ثبات نظام» هم توجه نمیکنند؟!
*
«ما
مردم را باید عائلهی خودمان بدانیم. ما مسئولین کشوریم دیگر… این ملت، این کشور،
این مرزها، این فضای زندگی، عائلهی ما است. به مسئلهی آسیبهای اجتماعی در سطح
کشور جوری نگاه کنیم که اگر این آسیب در داخل خانوادهی خود ما بود، آنجور نگاه میکردیم.
اگر بنده یک بچهی معتاد داشته باشم چه حالی دارم؟ اگر کسی در خانهیک دختر فراری
از خانه داشته باشد چه حالی دارد؟ تصورش را بکنید، اگر این دختر از خانهی دیگری
هم فرار کرد، ما باید همان احساس را به خودمان تلقین کنیم ولو طبیعتاً نداشته
باشیم… ما باید به این قضیه در سطح جامعه حساس باشیم و به فکر علاج باشیم… ما درواقع
اهتماممان به وضعیت مردم مثل اهتماممان به داخل خانوادهی خودمان باشد.»(1)
اردیبهشتماه سال 1395 بود که اعضای «شورای اجتماعی کشور» با رهبر انقلاب دیدار کرده و گزارشهایی از وضعیت آسیبهای اجتماعی و کارهای انجامشده، ارائه دادند. این شورا، مسئولِ «سیاستگذاری، هماهنگی، ایجاد وحدت رویه و تنظیم سازوکار اداری در زمینهی پیشبینی، پیشگیری و مقابله با پدیدهها، معضلات و آسیبهای اجتماعی» است. آنچه از این جلسهی مهم گزارش شد، اگرچه کامل نبود، اما به اندازهی کافی تکاندهنده و هشدارآمیز بود. آنچنانکه امید میرفت پس از این نشست و مواضعِ جدی و حداکثری رهبری در قبال آسیبهای اجتماعی، موجی از لبیکگوییها به ایشان راه بیفتد. اما هیچگاه چنین نشد. رسانههای کشور عموماً و رسانهی ملی خصوصاً، تقریباً هیچ تحرکی در پیگیریِ مسئولانهی خطوط و رئوس مطرح در این جلسه، از خود نشان ندادند. گذشته از رسانهها، حتی نیروهای اجتماعی و فرهنگیِ منتسب به جبههی انقلاب نیز، نسبت به مسئله، بیاعتنایی مطلق اختیار کردند!
این گذشت تا آبان ماه 1395. بازهم 23 عضوِ شورای اجتماعی کشور به حضور رهبری رسیدند تا از عملکرد خود گزارش دهند. رهبری، این بار برای برشمردن اهمیت توجه به مسائل اجتماعی، نشست مذکور را «مهمترین جلسهی نظام» عنوان داد. معالاسف، با وجود این سطح از مواجهه، بازهم تحولی در نوعِ نگاه نیروهای انقلاب به عرصهی نگرانکنندهی آسیبهای اجتماعی رخ نداد. و همچنان با سکوت، از کنار این مسائل گذشتند؛ مسائلی نظیر اعتیاد، طلاق، فقر، حاشیهنشینی و...
*
پرسش این است: چرا نیروهای انقلاب به چنین عرصههایی بیاعتنایند؟ و چرا تکاندهندهترین اخبارِ مربوط به آسیبهای اجتماعی، نمیتواند این نیروها را از جا بکَند و وارد میدانِ اقدام کند؟ و چرا حتی به مسائلِ مذکور، حتی در حد «سوژههای مخلّ امنیت و ثبات نظام» هم توجه نمیکنند؟!
در این مجال، میکوشیم تا پارهای از عواملِ این بیاعتنایی را بهصورت مختصر مرور کنیم:
1. تقلیل معنای انقلاب اسلامی:
تحولِ نرمافزاری مهمی در دهههای اخیر در فضای کشور رخ داده. این تحول، معطوف به تقلیلِ تدریجی مفهوم انقلاب اسلامی تا سطحِ یک پدیدهی صرفاً تقویمیِ بوده است. پیرو این تقلیلگرایی، انقلاب اسلامی از ساحات و عرصاتِ زیست واقعی مردم عقب رانده شده و در حصار کتابها و مقالات و پارهای سخنرانیهای تشریفاتی محبوس شد. طبیعی است که چنین مفهومِ تقلیل یافتهی خنثیشدهای، نمیتواند عاملِ حرکتِ اجتماعی متعهدانهای باشد. انقلابیگری نیز تحت تأثیر این استحالهی معنایی، عملی تشریفاتی محسوب میشود که قرار نیست به «تغییر» در احوال و امور جامعه ختم شود. کمترین اثر این استحاله، همین بیاعتناییهای گفتمانی به واقعیاتِ پیرامونی ست. نیروی انقلابی، از موضعِ انقلابیگری، خود را مکلف به پیگیری چنین مسائلی نمیداند.
2. سیاست زدگی:
پیروِ تقلیل معنای انقلابیگری، حبابِ سیاستزدگی، رشد ویژهای پیدا کرد. سیاستزدگی، یعنی اصالتِ رویدادهای سیاسی در نزد کسان و جریانهایی که ادعا میکنند در اردوگاه فکری انقلاب اسلامی حضور دارند. شاخکهای این کسان و جریانها، به اخبار و حوادثی حساس است که به نحوی به یک یا چند سلبریتیِ سیاسی مرتبط باشد. محتوایِ نشستها و برخاستها و جلسات و گردهماییها و جریانشناسیهای این کسان، فقط و فقط منحصر در بازخوانی خطوط نازل سیاسی است. خروجی چنین رویکردی، شرطی شدن نیروهای انقلاب به تحلیلهای آبکیِ سیاسی و غفلتشان از عرصهی خطیری مانند اجتماع است.
به قرائت این جماعت، تنها در یک صورت به مسائل اجتماعی اعتنا باید کرد: وقتیکه بتوانند با دستاویز قرار دادن مسئلهای اجتماعی، رقیب سیاسیِ خود را به چالش بکشند!
3. سلطهی فکری و عملیاتی جریان محافظهکار:
«محافظهکاری، قتلگاه انقلاب است.»(2) این، یکی از تعابیر ویژهی رهبری است در ترسیمِ نسبتِ محافظهکاری با انقلابیگری.
محافظهکاران، بیمسئلهاند. مسئله از احساسِ تناقض، تعارض یا اختلال برمیخیزد؛ تناقض میان آرمان و واقعیت. میان وضع مطلوب و وضع موجود. هرگاه وضع موجود (اعم از اینکه در سطح خُرد متجلی باشد یا سطح کلان) با دستگاه معرفتی ما (اعم از باورهای دینی، انقلابی و...) متناقض باشد، میگوییم آنجا مسئلهای وجود دارد. محافظهکاران، بیمسئلهاند؛ چراکه در هر دو عرصه، به انسداد رسیدهاند. هم آرمانستیزند و هم واقعیتگریز. وقتی نه به واقعیتِ عینی و ملموس جامعهشان وقعی مینهند و نه دیگر اعتباری برای آرمانها قائلاند، معلوم است که ازنظر آنها هیچ مسئلهای در جامعهشان وجود ندارد.
غلبهی آشکار محافظهکاران در سطوحِ تصمیمسازی و تصمیمگیری و اجرایی، اثرش را در کرخت بودنشان نسبت به پدیدههایی مانند طلاق، اعتیاد، حاشیهنشینی، بزهکاری نوجوانان و... نشان میدهد. نیروهای انقلاب، قافیه را به محافظهکاران باختهاند.
4. اشرافیتزدگی:
فرو غلطیدن بخش قابلتوجهی از نیروهای انقلاب در منجلابِ اشرافیت زدگی، به تغییر نظام فکری و ارزشی آنها انجامیده. مزهی اشرافیت و زندگیهای روبهراه، جهانبینی آنها را متحول کرده است. این دسته، که نوعاً در مبادی تصمیم سازی و تصمیم سازی هستند، به تأویلها و تفسیرهایی از مسائل اجتماعی مبتلا شدهاند که روزگاری خود، چنین باورهایی را ضدانقلابی میدانستند؛ تأویلهایی مانند «طبیعی بودن فقر» به یک معنا، زاییدهی اشرافیتزدگیِ انقلابیونِ استحاله شده است. گفت که «کجا دانند حالِ ما، سبکبالانِ ساحلها»!
5. جداافتادگیِ عینی و ذهنیِ از کف جامعه:
جابجایی اولویتها در نزد نیروهای انقلاب و ابتلای آنها به حواشی و احساسِ فرهیختگی و زیاددانی، بهمرور زمان، به جداافتادگی آنها از متنِ مردم انجامیده است. این جداافتادگی، ابتدا ذهنی است و سپس عینی. انقطاعِ ذهنی، انقطاعِ عینی را به دنبال میآورد. آنچنانکه دیگر، مسئلهی مردم، مسئلهی نیروی انقلاب و برعکس، نیست. این دو، حتی زبانِ هم را هم متوجه نمیشوند! عامهی مردم با فقر و ناداری دستوپنجه نرم میکند، اما نیروی انقلاب در عالَمی دیگر، ظاهراً به دنبال آرمانهایش است. و اصلاً هم به این نمیاندیشد که تحقق آرمانها، مگر جز با همین مردم مقدور است؟!
6. مصلحت نظام؟
بخشی از انقلابیون، البته از وضعیت اجتماعی کشور مطلعاند و نگران. اما یک مانع بزرگ ذهنی، برای ورود عملیاتی به چنین عرصهای دارند. و آن «مصلحتاندیشی» است. صحبت از «مصلحت نظام» میکنند و اینکه مصلحت نیست این قبیل آسیبها و گرفتاریها را باوجوداینکه واقعیاند، در بوق کرد. این علنی سازی، به ضرر نظام است؛ چرا که مخالفان نظام، از این نقطهضعفها علیه جمهوری اسلامی سوءاستفاده میکنند. این مصلحتاندیشی، اگر در مواجهه با چند استثناء بود، شاید توجیه تاکتیکی داشت؛ اما وقتی با سطح وسیعی از مسائل حاد روبرو هستیم، عادت به مصلحتاندیشی و پنهانکاری، نهتنها به نفعِ وجههی جمهوری اسلامی تمام نمیشود، که حتی به فراموشی و غفلتِ متولیان امور نیز دامن میزند.
*
خلاصه اینکه، بیاعتنایی نیروهای انقلاب به رشد فزایندهی آسیبهای اجتماعی، اولاً غفلت آنهاست از یک تکلیف اخلاقی و اعتقادی و ثانیاً جفای آنهاست به مواریثِ انقلاب اسلامی که با سیلِ ویرانگرِ آلامِ اجتماعی، تخریب میشود.
پی نوشت:
1. رهبر انقلاب اسلامی در دیدار با اعضای شورای اجتماعی کشور 11/۲/ ۹۵
2. رهبر انقلاب اسلامی در جلسه پرسش و پاسخ دانشجویان دانشگاه صنعتی امیرکبیر 12/22/1379)
- ۹۵/۰۹/۱۶