ماهنامه بهمن آذربایجان

جدیدترین شماره های نشریه بهمن آذربایجان را در اینجا بخوانید

ماهنامه بهمن آذربایجان

جدیدترین شماره های نشریه بهمن آذربایجان را در اینجا بخوانید

ماهنامه بهمن آذربایجان
طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

نگاهی انتقادی وضعیت کنونی هنرمند انقلاب، حاج بهزاد پروین قدس
 روح الله رشیدی

بسیار می‌شنویم که می‌گویند «باید فرهنگ ایثار و شهادت را در جامعه منتشر کرد»، «باید برای دفاع مقدس کار کرد»، «باید ارزش‌های دفاع مقدس را به نسل‌های آینده انتقال داد» و از این حرف‌ها.

برخی، صادقانه و دلسوزانه این حرف‌ها را می‌زنند و برخی دیگر سوداگرانه و متظاهرانه. آن‌ها که صادق‌اند، آستین‌ها را بالا می‌زنند و کار می‌کنند و آن‌ها که اهل تظاهرند، فقط حرفش را می‌زنند و گاهی اگر فرصتی دست داد، نمایشی می‌دهند و بازی‌ای درمی‌آورند که مثلاً گفته باشند که کارکرده‌اند.

در میان آدم‌هایی که از سرِ صدق، به‌پای دفاع مقدس ایستاده و مردانه کار می‌کنند، کسانی هم هستند که به‌تنهایی کارِ ده‌ها موسسه و نهاد و بنیاد را انجام می‌دهند. گسترده‌تر، عمیق‌تر، مستمرتر، خالصانه‌تر، کم‌هزینه‌تر و مؤثرتر از همه‌ی آن نهادها و بنیادها.

نه اینکه خود را رقیب نهادها و بنیادها بدانند؛ نه. تکلیفی فراتر از این برای خود قائل‌اند. آن‌ها همچنان خود را بدهکارِ هم‌رزمان خود می‌دانند. هم ازاین‌روست که آرام نمی‌گیرند. حتی اگر در سخت‌ترین شرایط باشند و حتی اگر تمام حیات مادی‌شان به مخاطره بیفتد. و حتی اگر زخم‌زبان بشنوند و در محاصره قرار بگیرند. و حتی اگر کسی تحویلشان نگیرد. و حتی اگر...

این‌ها، مجاهدان و سردارانِ حقیقی جبهه‌ی فرهنگی انقلاب اسلامی‌اند. مجاهدانی که آمدورفت‌های سیاسی و فراز و نشیب‌های قدرت‌مداران، تأثیری در تکلیف مداری‌شان ندارد. شاید، همین بی‌اعتنایی‌شان به مستاجرینِ قدرت است که باعث شده هیچ نصیبی از کرورکرور بودجه و اعتبارِ به‌اصطلاح فرهنگی نداشته باشند! نصیب که می‌گوییم، مرادمان این نیست که این مردانِ مَرد، چشمی به کیسه‌ی بیت‌المال دارند برای خودشان؛ هرگز! چگونه می‌توان چنین انگی به آن‌ها زد وقتی از کل دنیا و متاعش، به قوتِ لایموت قانع‌اند؟ هر چه می‌خواهند دقیقاً برای همان مأموریتی می‌خواهند که همین بنیادها و نهادها، برای آن مأموریت‌ها، بنیاد شده‌اند. اگر می‌گویند دستمان را بگیرید، نه ازاین‌روست که محتاجِ این عنایت‌اند؛ بلکه می‌خواهند بارِ بر زمین‌مانده‌ای را که این دَم و دستگاهِ عریض و طویل و علیل، نتوانسته از زمین بردارد، بلند کنند.

*

این‌همه را گفتیم تا بگوییم در تبریز و در همین بیخِ گوش ما، چنین مردی زندگی می‌کند؛ «بهزاد پروین قدس». «حاج بهزاد».

*

نمی‌دانیم چه فرقی می‌کند به حال او، که ما بخواهیم از فضائل و مراتبش بگوییم؟ اینکه مدام تعریف و تمجیدش کنیم و قربان صدقه‌اش برویم، به چه دردش می‌خورد؟ البته همه‌ی این‌ها، به دردِ ما حتماً می‌خورد. می‌توانیم با اسمِ او، معتبر شویم. می‌توانیم پیش دیگران، به حضورش در شهرمان بنازیم و... اما او خود چه حاصلی از این «من آنم که رستم بود پهلوان»بازی‌های ما می‌برد؟

خیلی عجیب است که همه او را می‌شناسند. به‌ویژه جماعتِ پشت‌میزنشین متولیِ فرهنگ دفاع مقدس و انقلاب و غیره. چاره‌ای هم ندارند. باید هم بشناسند. چون یگانه است. منحصربه‌فرد است. بدیل ندارد. آنچه او می‌تواند، دیگران نمی‌توانند... بااین‌همه، اما هیچ‌کس «خودش» را نمی‌شناسد. همه‌ی آن جماعتِ مذکور، اگر او را می‌شناسند برای این است که به او و کارش نیاز دارند.

او امروز، دو گنجینه‌ی بی‌مثال دارد. یکی را در سینه اندوخته دارد و دیگری را با چنگ و دندان نگه داشته. یک سینه سخن و یک دنیا گنجِ بی‌مانند از دفاع مقدس. او، همه‌ی این‌ها را با اشک چشم و خون ‌دل، رسانده است تا به امروز. کمرش زیر بار این گنجِ وزین، خم‌شده، اما کم نیاورده و همچنان ایستاده. که چه شود؟ که روزی کسی در این مملکت پیدا شود که او را بشناسد؛ ببیندش؛ بفهمدش؛ دریابدش. نه مانند شعارگویانِ بی‌خاصیتی که فقط بلدند آه بکشند و حسرت بخورند به خاطر اینکه «حاج بهزاد» را دیر شناخته‌اند. خاصیتشان، تنها این است که بیایند و گوشه‌ای از گنجینه‌ی محفوظ در خیمه‌ی کوچک و نُقلی و استیجاری او را ببینند و نَمی از گوشه‌ی چشمشان بیرون بیاید و احساساتی شوند و داد بزنند که چرا باید چنین باشد؟! و کمی که گذشت، همه‌چیز را فراموش کنند؛ انگارنه‌انگار.

حاج بهزاد، دل‌ناگرانِ میراث یگانه‌ای است که از دفاع مقدس، به امانت دارد. می‌خواهد این گنجِ ارزشمند را تبدیل به احسن کند و در اختیار مردمانِ تشنه‌ی حقیقت قرار دهد. چیز زیادی هم نمی‌خواهد. امکانِ کار می‌خواهد و بس. نمی‌خواهد وبالِ گردن کسی یا جایی باشد. همین‌که یک چاردیواری در اختیارش باشد که بتواند انبوهِ اسنادش را در آن جای دهد، شروع می‌کند به کار. اما کسی گوشش بدهکار نیست. اینجاست که می‌گوییم کسی او را نمی‌شناسد. آن‌هم در کجا؟ در شهری که میلیاردها تومان به نام فرهنگ و دفاع مقدس و انقلاب، حیف می‌شود؛ دود می‌شود و می‌رود به هوا. چرا پیدا نمی‌شود عاقله مردی که یک‌بار برای همیشه، بیاید و این بنیادِ تک‌نفره را دست گیرد؟ بس نیست این همه وعده و وعیدِ توخالی و پوچ را که هر بار با دیدنِ اندوخته‌ی گرانسنگش، داده‌ایم؟

اگر می‌دانستیم که نمی‌دانند او کیست، باز شروع می‌کردیم به برشمردنِ امتیازاتِ انحصاری‌اش. ولی یقین داریم که می‌دانند. کافی‌ست از حصار مشاوران و مباشرانِ بیگانه با فرهنگشان بیرون بیایند و خود را آزاد کنند. آن وقت، حتی ثانیه‌های حضور حاج بهزاد را قدر می‌شناسند.

  • ۹۴/۱۲/۲۴
  • bahman e azarbaijan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی